← یا امام حسن→

شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۰، ۰۴:۰۸ ب.ظ

یا ابانا استغفرلنا

تحفه ای از دیار شهدا

امسال ایام نوروز بعد از هفت سال توفیق حاصل شد به دیار شهدا سفر کردیم این غزل تحفه ای بود که در شلمچه یابهتر بگویم به گفته یادگاران جنگ سرزمین حضرت زهرا (سلام اله علیها)حواله از طرف ایشان شد .

پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا

آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا

 

قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من

کرمی کن بپذیر عمر بدهکار مرا

 

پهن کردم سرراه تو بساطی دل شب

تا که رونق دهداحسان تو بازار مرا

 

پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده

به کناری نزدی پرده اسرار مرا

 

گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام

شود آیا سروسامان بدهی کار مرا

 

آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم

تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا

 

آخر کار شده شوق شهادت دارم

پس به تاخیر میانداز تو دیدار مرا

 

خاک جبهه چقدر بوی وصالت دارد

کاش پاسخ بدهی خواهش و اصرار مرا

 

ناز دلدار کشیدن تن بی سر خواهد

بین جبهه بنگر شاهد گفتار مرا

 

حال مهمان شده ای....وقت پذیرایی ماست

بشنو این روضه بین در ودیوار مرا

 

مادرت پشت در افتاد و صدازد پسرم

باتن سوخته جان داد و صدازد پسرم



نوشته شده توسط ← نعمتی →
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
← یا امام حسن→

اینجا صاحب خانه امام حسن مجتبی (علیه السلام) است
......................................
روز محشربنویسیدبه پیشانی ما لک لبیک حسن ؛
ذکرسربند مسلمانی ایرانی ما لک لبیک حسن
......................................
ممنونم از عطای کریمانه حسن
این رو سیاه را سگ کویش حساب کرد

مهمان به سر خوان نعیمم
همسایه سیدالکریمم
ghasem.ni@gmail.com
قاسم نعمتی

یا ابانا استغفرلنا

شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۰، ۰۴:۰۸ ب.ظ

تحفه ای از دیار شهدا

امسال ایام نوروز بعد از هفت سال توفیق حاصل شد به دیار شهدا سفر کردیم این غزل تحفه ای بود که در شلمچه یابهتر بگویم به گفته یادگاران جنگ سرزمین حضرت زهرا (سلام اله علیها)حواله از طرف ایشان شد .

پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا

آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا

 

قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من

کرمی کن بپذیر عمر بدهکار مرا

 

پهن کردم سرراه تو بساطی دل شب

تا که رونق دهداحسان تو بازار مرا

 

پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده

به کناری نزدی پرده اسرار مرا

 

گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام

شود آیا سروسامان بدهی کار مرا

 

آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم

تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا

 

آخر کار شده شوق شهادت دارم

پس به تاخیر میانداز تو دیدار مرا

 

خاک جبهه چقدر بوی وصالت دارد

کاش پاسخ بدهی خواهش و اصرار مرا

 

ناز دلدار کشیدن تن بی سر خواهد

بین جبهه بنگر شاهد گفتار مرا

 

حال مهمان شده ای....وقت پذیرایی ماست

بشنو این روضه بین در ودیوار مرا

 

مادرت پشت در افتاد و صدازد پسرم

باتن سوخته جان داد و صدازد پسرم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۰۱
← نعمتی →

نظرات  (۷)

۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۰ سید محمد مهدی مهدوی









سلام







وبلاگ زیبائی دارید بهمون سربزنید واگه با تبادل لینک موافق هستید مارو لینک کنید بگید تاماهم لینکتون کنیم منتظر قدمهای شما
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۰ کاروان آیینی شعر زیتون
با سلام
از شعر شما در وبلاگ آیینی شعر زیتون استفاده شد
آخر کارر شده شوق شهادت دارم
شعری که با نام شهدا باشه یه حال دیگه ایی داره
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۰ جعفرطهماسبی
سلام
آخرکارشده شوق شهادت دارم......پس به تاخیرمیانداز تودیدارمرا
نازدلدارکشیدن تن بی سرخواهد.......بین جبهه بنگر شاهدگفتارمرا
قاسم جان خیلی عالی بود اما بیت دوم رو ظریف تر بگو....بین جبهه بنگر؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام خدا قوت

ایشالله طبع شعری شما همیشه برقرار باشه

یا علی مدد
ای که از نور رخت جلوه ایزد پیداست

یوسف از خجلت روی تو به زندان بلاست...

۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۰ سید علی رکن الدین
سلام
غزل خوبی بود
به قولی بعضى از بیتهاش بیت نبود قصر بود ملک سلطنتی بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی